رساله الثانی: التصور و التصدیق

المنطق مظفر

التقریر2

تقسیمات علم

در این جا به دو نظریه ی مشهور و مظفر اشاره خواهیم کرد.

در هر دو نظریه علم به حضوری و حصولی تقسیم می شود.

علم حضوری: حضور واقع نزد عالم.

علم حصولی: حضور صورتی از واقع نزد عالم.

علم حصولی به تصور و تصدیق تقسیم می شود.

در نقل مشهور تصور و تصدیق چنین تعریف می شود که: تصور: مفهومی است که حکم ندارد - تصدیق: مفهومی است که حکم دارد و به این حکم تصدیق گفته می شود.

با توجه به بیان مظفر این تقسیم بندی به شکل دیگر مطرح می شود و به این شرح است:

علم حصولی به متعلق تصور و متعلق تصدیق تقسیم می شود. برای فهم این تقسیم بندی لازم است تا کمی بیشتر توضیح داده شود.

در بیان مظفر تصور و تصدیق دو حالت ضعیف و قوی نفس است که به مفهومی تعلق می گیرد. بنابراین تصور به حالت ضعیف نفس و تصدیق به حالت قوی نفس گویند.

در علم حصولی چون سر و کار با مفاهیم است لذا با تصور و تصدیق (با توجه مبنای مظفر) کاری نداریم(با حالت های نفسانی) بلکه با متعلق تصور و تصدیق یعنی متصور و مصدق در ارتباط است.

برای فهم متعلق تصور و تصدیق نیاز به بیان این مثال هستیم.

انسانی به یک محبوبی حب دارد. انسان به نفس خود مراجعه می کند، مکان حب را در نفس خود و با محبوب در عالم خارج تعامل دارد. حب میشود متعلِق و محبوب می شود متعلَق. بنابراین حب من تعلق دارد به محبوب.

فرد در مواجه شدن با واقعیت (از طریق مفهوم) دو حالت کلی دارد، حالت ضعیف (تصور) و حالت قوی (تصدیق). ملاکی که می توان حالت نفس را از ضعیف به قوی درک کرد، با حکم است. در حالت قوی، نفس انسان به حکم می رسد، حکم رفیق و همراه حالت قوی است، در بیان مشهور به حکم تصدیق گفته می شد. اما در بیان مظفر، تصدیق را به حالت قوی می گویند. حکم را هم با این اصل تسمی الشئ باسم لازمه... و به علت همراهی حکم با آن حالت قوی، روی حالت قوی نفس گذاشتند.

مثلا، امروز باران می آید.

تصور: آمدن باران 1 تا 49 درصد: نفس نسبت به این گزاره، ضعف دارد : وهم. قضیه موهوم است، وهم با حکم مخالف است.

تصور: آمدن باران 50 درصد: نفس نسبت به این گزاره، ضعف دارد: شک. شک مخالف حکم است.

تصدیق: آمدن باران 51 تا 99 درصد: قوت نفس: ظن.

تصدیق: آمدن باران 100 درصد: قوت نفس: یقین.

به حالت ضعیف: تصور

به حالت قوی: تصدیق (آمدن حکم)

نکته: در قضایای شکیات، دو طرف قضیه برابر است، نسبت به دو طرف قضیه حالتی برابر داریم و به این حالت شک گفته می شود. اما در قضایای وهمی، به یک طرف از قضیه وهم و به طرف دیگر آن ظن داریم. یتعاکسان...، عکس یکدیگرند. مثلا: امروز باران می بارد. نفس انسان در مواجهه ی با این گزاره دو حالت دارد، یک حالت، وهم به آمدن باران، یک حالت دیگر ظن به نیامدن باران. پس وهم و ظن در همه حال عکس یگدیگرند.

شاید سؤالی مطرح می شود که، پس آیا نفس در مواجهه ی با این گزاره حکم می دهد یا نه؟ اگر حکم کرد، پس تصدیق می شود، اگر حکم نکرد، تصور است. در پاسخ به این اشکال باید گفت که حالت انسان به طرف وهم، حالتی ضعیف است و حالت انسان به طرفی که انسان ظن دارد، حالتی قوی ای است. لذا گزاره تغییر می کند. مثلا، امروز باران می بارد. (بنابر کذب بودن گزاره) حالت نفس انسان نسبت به باران نیامدن، حالتی قوی است، اما حالت نفس نسبت به بارش باران، ضعیف است. اگر دقت شود، متوجه می شویم که گزاره تغییر کرده است. حالت ضعیف بریک مفهوم و حالت قوی بر مفهوم دیگری تعلق گرفته است.

این تقسیم بندی را می توان به این شکل هم بیان کرد:

یک قضیه داریم.

احتمال تنها یک طرف قضیه (یقین)

احتمال دو طرف قضیه:

یا برابر بودن احتمال دو طرف قضیه (شک) - یا احتمال دو طرف قضیه را برابر نمیدانیم:

ترجیح یک طرف بر دیگری، احتمال بیشتر بر وقوع قضیه (ظن) - ترجیح یک طرف بر دیگری، احتمال بیشتر بر عدم قضیه و وقوع قضیه (وهم)

نکته: مفهوم نه دو حالت قوی و ضعیف نفس و نه حکم است، به این خاطر است که علم حصولی نه با حالت های نفسانی انسان و نه با حکم کاری دارد، بلکه علم حصولی با مفهوم یعنی متعلق تصور و تصدیق کار دارد.

نکته: بنابراین تفاوت نظریه ی مشهور با نظریه ی مظفر

1) در مشهور تصور و تصدیق را اقسام علم حصولی میدانست، اما مظفر متصور و مصدق را اقسام علم حصولی میداند.

2) مشهور به خود حکم می گفت تصدیق، اما مظفر به حکم تصدیق نمی گفت، حکم دوست تصدیق است و تصدیق حالت قوی است که در مقابل تصور است. تصدیق و ملازم آن حکم نفس است.

تقسیم بندی دیگری از علم حصولی:

تصور (لابشرط) : تصور (بشرط لا) - تصدیق (تصور بشرط شئ)

تعاریف:

لا بشرط: فرع وجود به عدم برایش تفاوتی ندارد. همیشه مقسم ها لا بشرط هستند.

بشرط لا: به شرط عدم و سنگینی عدم بر وجود.

بشرط شئ: به شرط وجود و سنگینی وجود بر عدم.

اقسام تصور و تصدیق (با توجه به مبنای مظفر متعلقات آن)

تعلقات حالت ضعیف نفس یعنی متصور:

1) مفردات: زید، قائم و ..،. نفس حکمی ندارد.

2)مفرد نباشد، خبر باشد اما در حالت وهم و شک (توضیح داده می شود). (تصور موضوع و محمول و نسبت تصور است. نه حکم برگفته از آن)

3) انشائیات: بخور، بشین و ..

4) مرکب ناقص: علی عالم و ...

متعلق حالت قوی نفس یعنی مصدق:

تنها به یک چیز تعلق می گیرد، خبر و نسبتی که ظن و یقین باشد.

مهم:

چهار حالت در مواجهه ی انسان با یک نسبت خبری:

1) فقط یک طرف از خبر را جایز می دانیم! (یقین) حالت اقوی نفس و از اقسام تصدیق!

هر دو طرف را جایز می دانیم! که سه حالت بوجود می آید:

2) تساوی احتمال دو طرف در جایز دانستن آن! (شک) حالت ضعیف نفس!

3) ترجیح یکی بر دیگری، ترجیح مضمون و وقوع خبر باشه (ظن) حالت قوی نفس و از اقسام تصدیق!

4) ترجیح یکی بر دیگری، ترجیح به طرف دیگر وقوع خبر و دوطرف را شدت بدونیم (وهم) حالت اضعف نفس و از اقسام جهل!

؟: چرا از یک جهت مظفر گفته تصدیق به یک حالت تعلق داره ولی از طرفی دیگه گفته دو حالت است؟

ج: تقسیم به آن یک حالت، به این خاطر است، که تعلق گرفتن علم حصولی تنها به این حالت قوی نفس است که تنها یک حالت است. که دارای حکم است (نسبت خبری) آنجایی که بحث از آن دوتایی است به این خاطر است که حالت به دو قسم است نه آن مفهوم و یا علم حصولی.

مثال: حالت ما در برابر دو مفهوم 2×2=4 و 3×3=9 یکی است. اما مفهوم دوتاست!

نتیجه ای که از این تقسیم بندی می توان گرفت به این شرح است:

* وهم و شک از اقسام جهل است، نه تصدیق! (در قسمت جهل توضیح داده می شود)

* ظن و وهم عکس یکدیگرند! ظن به یک طرف توهم به طرف دیگر!

نکته: إن الظن و الوهم دائما یتعاکسان، یعنی شما به هرطرف از گزاره که ظن داشته باشید به طرف مقابل وهم دارید و بر عکس، مثلا، اگر به مطابقت خبر با واقع ظن داشته باشیم پس به عدم مطابقت آن با واقع وهم خواهیم داشت.

* بررسی اول

نقد بر نظر مظفر مبنی بر این که، تسمی الشئ باسم لازمه غلط است، بلکه صورت صحیح آن، تسمی الشئ باسم جزء لازمه است.

پیش فرض اشکال:

گفته اند که:

تصدیق عبارت است از حالت قوی و حکم.

در بررسی تصدیق، مطرح شد که، هرگاه نفس حالتی قوی داشت، حکم هم همراه آن است.

اشکال:

اگر اسم حکم بر حالت قوی گذاشته می شود، باید گفت، تسمی الشئ باسم جزء لازمه، زیرا در هر قضیه ای موضوع، محمول و نسبت و حکم داریم. حکم جزئی از قضیه است، لازمه ی ما در این جا قضیه است، لذا اگر باسم جزء لازمه باشد، می شود حکم. (حالت قوی: ملزوم / نسبت قضیه: لازم / حکم / جزء قضیه)

نقد اشکال:

آقای مظفر حکم را جزء قضیه نمی داند. شاهد عبارت: ص 156، اجزاء القضیه (محمول، موضوع، نسبت)

(پس حکم چیست؟ لازم می شود حکم)

* بررسی دوم

نقد نظر مظفر مبنی بر دو تا بودن حکم و حالت قوی

حکم و حالت قوی یکی هستند، این ادعا از خود عبارات مظفر گرفته شده است.

مقدمه ی اول: متضایفین، باب الفاظ متقابلان

متضایفین: «المتضائفان أمران وجودیّان لا یجتمعان فی موضوع واحد من جهه واحده و یجوز أن یرتفعا، و یتوقف تعقل أحدهما علی تعقل الاخر»

متضایفین دو امر وجودی هستند که در یک موضوع واحد از یک جهت واحد، جمع نمی شوند، اما جایز و ممکن است که رفع بشوند، و تصور یکی متوقف بر تصور دیگری است» مثال: پدر بودن و پسر بودن -بالا و پایین - مقدم و مؤخر - علت و معلول - خالق و مخلوق. (این مبحث در باب الفاظ بسط و توضیح داده خواهد شد)

اگر بالا موجود باشد، پایین هم موجود می شود. این از اصولی است که تأیید شده است.

مقدمه ی دوم: در این جا ما دو تا متعلِق داریم، (حکم + حالت قوی) و متعلَق یکی (نسبت در خبر). اگر دو تا متعلِق بر یک متعلَق سوار شوند، ما یک متعلِق داریم، بنابراین حالت قوی و حکم یکیست.

شاهد عبارت: بماذا یتعلق التصدیق و التصور. لیس للتصدیق إلا مورد واحد یتعلق به، و هو النسبه فی الجمله الخبریه عند الحکم و الإذعان...! (تصدیق در این جا به معنای حالت قوی است، متعلِق، حالت قوی و متعلَق، نسبت خبر)، فإذا برهنت علی تساویهما ... و هی ادراکک لمطابقه النسبه للواقع المستلزم لحکم النفس و اذعانها و تصدیقها بالمطابقه... . ( متعلِق: حکم و متعلَق: نسبت مطابقه ی با واقع. حکم به مطابقت نسبت به واقع).

* بررسی سوم

آقای مظفر در یک عبارتی می گوید، ظن به وقوع تعلق می گیرد، در جایی دیگر هم بیان کرده است که ظن به لا وقوع تعلق می گیرد.

* بررسی چهارم

آقای مظفر جهل مرکب را هم علم می داند و هم خارج از علم. (توضیح این اشکال بعد از فهم جهل و اقسامه)

دیدگاه علامه به اقسام علم

لازم است برای بیان و فهم دیدگاه علامه، خلاصه ای از دیدگاه مشهور و مظفر بیان شود.

در مبحث تصور و تصدیق، نظریات مختلفی است که به اختصار به دو نظریه می پردازیم:

* نظریه اول: نظریه ی مشهور، تصور: مفهوم بدون حکم - تصدیق: مفهوم با حکم.

* نظریه ی دوم: نظریه ی مظفر، تصور و تصدیق دو مفهوم نیستند، بلکه دو حالت نفسانی هستند. حالت ضعیف نفس (وهم و شک): تصور - حالت قوی نفس (ظن و یقین): تصدیق.

این تصدیق غیر حکم است، به تعبیری دوست یکدیگرند. هرگاه تصدیق حضور داشت، آنگاه حکم هم به شرط لازم حاضر خواهد شد . اسم حکم و تصدیق را روی حالت قوی گذاشتند.

متعلق تصور یا متعلق حالت ضعیف نفس؛ چهار تا مفهوم: مفرد، انشائیات و مرکب ناقص و نسبت در خبر در شک و وهم.

متعلق تصدیق یا متعلق حالت قوی نفس؛ یک مفهوم:

* نظریه ی سوم: دیدگاه علامه.

نظریه ی علامه طباطبایی، برگرفته از حرف های قبل است و به این خاطر است که لازمه فهم نظر علامه، فهم دونظریه ی قبل است.

(علم حصولی تنها تصدیق است. تصور علم حصولی نیست)

علامه با مبنای و نتیجه ی بالا، سه مقدمه و سه ادعا بیان می کنند:

1) علم حصولی یعنی حالت قوی، حالت قوی یعنی حکم، حکم یعنی تصدیق!

2) علم حصولی به تصور و تصدیق تقسیم نمی شود. تقسیم می شود به هست و است. تصدیق بسیطه یا تصدیق مرکبه.

3) تصور بالفعل جهل حصولی است ولی بالقوه علم حصولی است.

توضیح:

لازم است که در ابتدا دیدگاه علامه را نسبت به علم و تقسیمات آن بیان شود.

علامه براین است که علم یعنی رسیدن به واقع. علم به دو قسم حضوری و حصولی تقسیم می شود. علم حضوری یعنی، علم به واقع بدون مفهوم و واسطه، علم حصولی یعنی علم به واقع با مفهوم و با واسطه.

علامه معتقد است که در حالت تصدیق است که تنها انسان به واقع از طریق مفهوم علم پیدا می کند. بنابراین علم حصولی به تصدیقات تقسیم می شود. (در صورتی که مظفر متصورات را هم در تقسیم بندی علم حصولی ذکر کرده بود)

فی الجمله اشاره ای به نتایج دیدگاه علامه می پردازیم و بعد مقدمات و مؤیدات علامه را بیان خواهیم نمود.

علم حصولی علم به واقع است از طریق مفهوم. علم به واقع، تنها از طریق حکم (یا حالت قوی و یا تصدیق) صورت می گیرد (نظر علامه بر این است که حکم، حالت قوی و تصدیق از یکدیگر تفکیک نیستند و این سه یک چیز است)، حکمی که با هست و نیست، خبر از واقعیت دهد. بنابراین مفاهیمی انسان را به واقع می رساند که در حالت تصدیق (یا هست و نیست) قرار گیرند، صرف مفهوم بودن در ذهن، علمی به واقع بدست نمی آید. بلکه نیازمند توجه نفس به مفهوم است که با توجه نفس به معلوم حکم صورت می گیرد و با ارائه ی حکم، علم به واقع بدست می آید. لذا مفهومی که نفس به آن توجه نکند، حکمی صورت نمی گیرد و در صورت عدم حکم، علمی به واقع کسب نمی شود، و هنگامی که به واقع علم نداشته باشیم، جهل صورت می گیرد.

نکته: عدم توجه نفس به مفاهیم، به منظور نبود مفاهیم در نفس نیست.

اما نگاه علامه به تصورات به این شرح است.

تصورات در نگاه مظفر رسیدن به واقع از طریق مفهوم بدون حکم، است. اما علامه معتقد است که رسیدن به واقع از طریق مفهوم نیازمند تصدیق و حکم است و تصورات ما را به واقع نمی رساند و به همین علت تصورات را علامه از اقسام علم نمی داند، زیرا انسان را به واقع نمی رساند. (در تعریفی که از علم داشتیم این بود که علم یعنی درک و رسیدن به واقع) برای رسیدن به واقع از طریق مفاهیم، محتاج هست و نیست و حکم هستیم. البته تصور بالفعل، علم حصولی بالقوه است. یعنی اگر انسان تصوری را داشته باشد، او می تواند با توجه نفس بر آن مفهوم و ایجاد تصدیق هست و نیست، به علم حصولی برسد و تعبیر ذکر شده تنها به این معناست.

بنابراین مفاهیمی که در نفس انسان حضور دارند و نفس به آن ها توجهی نداشته باشد و حکمی صادر نشده باشد، آن مفهوم تصور است و خبری از واقع نمی دهد. اما همین که مفهوم با التفات نفس مواجه شد و هست و نیست و یا حکمی صادر کرد، به علت خبر از واقع، مفهوم مفهومی است که انسان را به واقع می رساند و مفهوم در نزد انسان علم حصولی است.

اما مؤیدات علامه بر نتایج خود:

(علت این که مؤید را دلیل نمی نامیم به این خاطر است که مؤید یعنی دلیل ضعیفی که در آن مناقشه ای وجود داشته باشد)

مؤید اول:

ذکر شد که از اقسام علم حصولی تصورات است. از اقسام علم تصوری، انشائیات است. علم حصولی خطا پذیر است، اما انشائیات خطا پذیر نیستند. این دو پارادوکسی است که در تقسیم بندی دیده می شود.

نکته: تعریف قضیه (خبر) با انشاء: الخبر هو المرکب التام الذی یصح أن نَصِفَه بالصدق أو کذب لذاته، و الإنشاء هو المرکب التام الذی لایصح أن نَصِفَه بالصدق أو کذب لذاته. ترجمه: خبر آن است که خودش به صدق و کذب متصف بشود نه مدلول التزامی آن، و انشاء آن است که خودش به صدق و کذب متصف نشود نه مدلول التزامی آن. مانند، اعطنی درهما، باید بخوابم و ...

علت مؤید نامیدن: برخی ها برای حل این پارادوکس، انشائیات را از تصورات خارج کردند.

مؤید دوم:

ثبوت شئ لشئ فرع الثبوت مثبت له. این قاعده ایست فرعیه در علم منطق و فلسفه، یعنی، اگر شئ (محمول) بخواهد برای شیءای (موضوع) اثبات و حمل شود باید مثبت له (موضوع) موجود باشد. مثلا در گزاره ی، زید قائمٌ، ابتدا باید گفت زید هست، سپس زیدی که هست قائمٌ. بنابراین زید در این گزاره آیا تصور است؟ هنگامی محمول برای موضوع ثابت می شود که موضوع اثبات شده باشد. باتوجه به این قاعده، زید در این گزاره تصدیق است و موضوع تصدیقیه است، و نمی توان موضوع را تصور دانست.

علت مؤید نامیدن: برخی گفته اند که این نکته صحیح است که زید در جمله ی زید قائمٌ، زید تصدیق است اما زید تنها، که تصدیق نیست، پس می توان مفهوم زید را تصور دانست.

مؤید سوم:

در بیان مشهور و مظفر بیان شد که یک بار شک و وهم از اقسام تصور است و در جای دیگر بیان شد که شک و وهم از اقسام جهل است. بیان شد که شک و وهم کاشفیتی از واقع ندارند. هر جا هم کاشفیت نبود قابلیت صدق و کذب نیست و صدق و کذب معنا ندارد.

وجه مؤید بودن: شک و وهم که از اقسام جهل است، منظور این جا از جهل، جهل تصدیقی علم تصوری است. (در مبحث جهل به صورت مفصل این مؤید توضیح داده می شود)

مؤید چهارم:

اگر ذهن انسان به مفهومی که در ذهنش است، التفات کند خبر از مکشوف می کند و مفهوم تصدیق می شود، زیرا تصور همراه با توجه است و هنگامی که نفس به آن توجه کرد و خبر از واقع کرد، این خبر از واقع، خبر از هست مکشوف کرده است، هست بودن مفهوم، تصدیق است.

وجه مؤید بودن: مفاهیمی هستند تصور هستند اما کاشفیتی از واقع ندارند. بیان شد که در حین این که نفس توجه می کند، تصدیق می شود و تصورات و مفاهیم گرفته شده از خارج است که قبل از توجه و حکم نفس، کاشف از خارج ندارند. به عبارت اخری، آن جایی که من تصور دارم و توجه هم دارم اما تصدیق ندارم، مثل زید! زید تنها هم تصور است و هم توجه نفس را در بردارد. پس می توان زید تنها را کاشفیت از واقع دانست.

این چهار مؤید برای خروج تصورات از علم حصولی بود. به این معنا که علم حصولی تنها با تصدیق همراه است.

علامه در انتها با بیان دلیل خود (مقدمات برهانی در قیاس) این ادعا را اثبات می کنند.

دلیل علامه بر نقد و بررسی تصور و تصدیق (مشهور و مظفر):

انسان یا عالم است یا جاهل. فرق انسان عالم و جاهل، در آگاهی انسان است به واقع، که می شود علم.

آگاهی به واقع (علم) به دو قسم تقسیم می شود، یا علمش حضوری است یا علمش حصولی است.

علم حضوری یعنی، معلوم نزد عالم است و علم حصولی یعنی صورت معلوم نزد عالم باشد. به تعبیری، وجود علمی و عینی در علم حضوری یکیست، اما در علم حصولی وجود علمی و وجود عینی دو تاست.

به وجود علمی، کاشفیت از واقع و به وجود عینی، مکشوف یا واقع گویند. در علم حضوری، کاشف و مکشوف یکی است. به بیان دیگر،

علم حصولی، علم به واقع از طریق مفهوم است، کاشفیت از مکشوف. در این جا کاشف باید خبر از واقع دهد، تا آگاهی به واقع پدید آید. کاشف یا وجود علمی، دلالت بر وجود و هست بودن واقعیت خارجی (مکشوف) می کند. به عبارتی دیگر، علم حصولی یعنی، کاشفیت، پی بردن به واقع از طریق صورت واقع، پی بردن به مکشوف از طریق کاشف، پی بردن به محکی از طریق حاکی. این کاشفیت تنها با خبر از واقع و از طریق تصدیق امکان پذیر است.

تصوری که در ذهن باشد و توجهی به آن نداشته باشیم، کاشفیتی از واقع ندارد، اما هنگام توجه کاشف واقع و هست مکشوف می شود، زیرا اذعان به هست و نیست تصور بالفعل می کند.

کاشف یا وجود علمی، دلالت بر وجود واقعیت خارجی (مکشوف) می کند. دلالت بر وجود و هست بودن مکشوف می کند. صورت ها و مفاهیم، خبر از هست واقعیت ها می کند. بنابراین تصور، چون حکمی ندارد، کاشفیتی ندارد، از واقعی خبر نمی دهد، و چون کاشف نیست، علم نیست.

اگر بخواهیم استدلال علامه را در یک عبارت بیان کنیم، می توان بگوییم، علم حصولی یعنی کاشفیت کاشف از مکشوف در واقع. کاشفیت از واقع همراه حکم و تصدیق امکان پذیر است و تصور دیگر علم حصولی نیست، بلکه جهل است. می توان تصور را بالقوه علم حصولی است، که با بالفعل شدن آن (توجه به تصور) حکم و خبر از واقع می کند و می شود تصدیق.

نکته: علم حصولی تقسیم می شود به هل بسیطه و هل مرکبه. (هل بسیطه: زید هست - هل مرکبه: زید قائم)

نکته: وجود تقسیم می شود به وجود ذهنی یا علمی و وجود عینی یا واقع.

صورت های ذهنی (وجود ذهنی) تنها ما را به واقع نمی رسانند، به تعبیری علم مفرد یا تصور، کاشف است اما مکشوف نیست، از واقعیتی خبر نمی دهد. حاکویتی از مکشوف نمی کند. هر وجود ذهنی ای ما را به واقع نمی رساند، وجود ذهنی ای ما را به واقع می رساند که کاشف و مکشوف باشد. (تعریف دیگری از علم حصولی، یعنی کشف، کشف یعنی حکم) تصور مکشوف نیست. لذا علم حصولی نیست.

نکته: وجود واقع یا به صورت هست است، و یا به صورت است. به عبارت دیگر، مکشوف یا هست است یا است، کاشف هم به همین خاطر یا هست است و یا است. (هل بسیطه و هل مرکبه)

نکته: علم حصولی شرط دارد، و آن این که وجود علمی ما را به وجود عینی برساند. هر وجود ذهنی یا علمی ای علم نیست. نکته ی مهم دیگر این است که، مسبوقیت علم حصولی به علم حضوری است. یعنی اگر علم حضوری نبود علم حصولی ای پدید نمی آمد.

جالب است بدانید دلیل دیگری هم علامه ذکر می کنند بر منحصر بودن علم حصولی در تصدیقات، با استفاده از مقدمات مظفر و مشهورات:

مطرح کردن این بحث در أقسام تقابل:

1 - مظفر و مشهور، معتقدند سلب و ایجاد فقط در تصدیق می باشد. (جایی که حکم باشد) (توضیح در درس های بعدی)

2 - مظفر و مشهور، معتقدند جایی که تناقض نباشد، علم حصولی نیست. (توضیح در درس های بعدی)

پس علم حصولی منحصر در تصدیقات است. (این دلیلی است که با توجه به مقدمات خودشان بدست می آید...! علامه)