پس از چند ماه ننوشتن و نگفتن از درد و دل، نوشتن از کنج دلم سخت شده... شاید بد نباشد که از درد و دلی بگویم که خیلی برایمان بدیهی باشد و یا بارها هم دیده باشیم و هم شنیده باشیم، اما این روزمرگی ها چه بر سر آدم نمی آورد، اصلا غفلت، فرزند دنیاست... و آسمانیها باید بیایند و بگویند آن چه از درون ماست...

توی دانشکده ی خودمون (شاید جاهای دیگه هم باشه) به این نتیجه رسیدم که دانشجو زود باد می کنه و بادکنک وار در عرصه ها حضور پیدا می کنه، و این آغاز رفتن به بیراهست! شنیدن بیش از حد "به نظر من" و بدتر از آن، مقابله با استاد به صورت اثبات حرف خود گاهی به هر طریق است!

نمی گم دانشجو نظرشو نگه، اما گفتن نظر با به نمایش گذاشتن هویت پفکی خود برای دیگران فرق می کنه...! می گذرم، بحثم این نیست!

بدون مقدمه بگویم....

.

.

.

چه قدر خوب شد، انسان دارای قوه ی تعقل است، اصلا انسان بدون تعقل انسان نیست، حیوانی است مانند دیگر حیوانات . انسان در برابر استدلال و حق، تسلیم می شود و سر خم می کند و حتی سجده هم می کند، به تعبیری دیگر انسان بنده ی حقیقت است. شاید بارها در کلاس استاد بشیر حسینی به این جمله لبخند زده باشم، اما حالا به ظرافت سخن پی بردم، و آن عبارت این است:

در جست جوی حق و حقیقت!

 انسان ذاتا حقیقت طلب و جالب تر از آن کمال طلب است...! حقیقتی برگرفته از بدیهیات.

انسان منطقی است. اگر هم جایی تعصبی عمل کند، خصلتی را داراست که در حیوانات وجود دارد و تعصب از خوی حیوانیست...! تعصب یعنی پذیرفتن چیزی بدون دلیل و استدلال! در طول تاریخ هم افراد زیادی را می بینیم که تعصبانه رفتار کرده اند. "حتی یواشکی تر بگیم توی بچه مسلمان ها هم این تعصب وجود دارد. برخی به ولی فقیه و یا ائمه تعصب دارند و این مایه ی توهم دینداری آنان می شود ( و آغاز بدبختی دیگر...). زیادند این گونه افراد. حتی هستند کسانی که به چیزهای بی ارزش متعصب هستند، مثلا تعصب به متفکران غربی یا کاندیدای انتخاباتی یا ...

بگذارید همین جا فرق ایمان و تعصب را بگویم، تعصب، پذیرش و علاقه ای بدون استدلال و منطق است اما ایمان، پذیرش و علاقه ای همراه با استدلال است. مسلمان مؤمن است... ایمان و یا عشق باید بر مبنا یا مایه ای عقلانی داشته باشد، اگر نباشد تعصب است یا نامی دیگر برایش بگذاریم...!

راستی جای این نکته هم بد نیست عرض کنم که، وجود اختلاف، کاملا منطقی است. اختلاف هیچ گاه در مبنا درست نیست اما اختلاف از سلایق گرفته می شود و ممکن است همین باعث پیشرفت انسان ها شود. (این عبارات نظر من نیست می تواند نادرست یا درست باشد در خط پایین سؤالی مطرح شده است... این را گفتم که بحث، آغازکننده ای داشته باشد!)

می خواهم سؤالی مطرح کنم و از شما بخواهم با هم تبادل نظر کنیم:

آیا اگر امام معصوم حاضر باشند اختلاف معنایی دارد؟ اصلا سلیقه در عالم حقیقت چه جایگاهی دارد؟ مگر حقیقت یک چیز نیست، پس اختلاف از کجا منشأ می شود؟ و آخر اختلاف مگر بد است که نباشد؟

این سؤال ریشه ایست و حل کننده ی بسیاری از مشکلات ما چه در انتخاب ها و چه در ارتباط ها با یکدیگر چه دوست و چه دشمن...!

بیایید کمی ریشه ای حرف بزنیم...

دوستدار خواندن نظرتون هستم!