می نویسم برای فرار از ترس، می نویسم برای کسانی که بهترین را می خواهند، برای این که فردایی همین قلم و کاغذ شاهد باشند که گفتم آن چه دلم گفت:

 زندگی می کنیم، زندگی در دنیایی از فاصله ها. اصلا فاصله است که دنیای مادی ما را می سازد، فاصله است که ما می توانیم این دنیا را بفهمیم و این فاصله است که به اشیاء معنا می دهد. اگر و اگر فاصله ای نبود، دیگر دنیایی نداشتیم. دنیا، عالمی از فاصله هاست، اما من نمی خواهم از این دنیا بگویم، می خواهم بگویم...

"من" فاصله را دوست ندارم، بهتر بگوبم، اصلا فاصله ای وجود ندارد. تعجب نکنید، دارم از عالمی صحبت می کنم که دیگر مادی نیست، دیگر نیازی به فاصله ها نداریم و نباید داشته باشیم، عالمی عین حقیقت، عالمِ "من".

گاهی افرادی "من" را با ماشین یا با دانشگاه یا با آبرو و امثال آن،  اشتباه می گیرند. فکر می کنند این "من" با فاصله است که معنا پیدا می کند، همین سبب می شود که به گونه ای رفتار کنند و عمل کنند و فکر کنند، که با "من" فاصله بگیرند و خوشحال می شوند و به قول خودشان، حال می کنند که "من" را بدست آوردند و آن را درک کردند..

بگذارید واضح بنویسم، میان عمل خود و منمان، فاصله هاست، طوری رفتار می کنیم که با "من"خود فاصله داریم. "من" یعنی معرفتمان نسبت به حقیقت. این "من" باید تقویت شود و حرکت کند به "او"، تا روزی برسد که شود "منِ او".

باید طوری عمل کنیم، که یقین داریم. اگر جز این باشد مانند میمونی عمل کردیم که از روی غریزه یا هرچیز دیگری، عمل کرده است. تا حالا فکر کرده اید فرق گل دادن یک میمون با گل دادن یک انسان چیست؟ شاید همه بدانند، فرق، تنها در پشتوانه ی عمل است، یکی غریزه و دیگری فکر و یقین.

نمیدانم، شاید حرف عالمی باشد و یا حتی امام بزرگوری، از هر شخصی باشد، این حرف به دلم نشست، عملی مورد قبول است که از روی یقین و شناخت باشد. و اگر جز این باشد مانند میمونی ...(بقیه در بند بالا).

سخت است، ولی کجا پیشرفت، همراه با سختی و تلاش نبوده است؟ کجا کمالی رخ داده ولی با آسانی بوده است؟ تنبلی ذات جسم است. و جسمیان دوستدار تنبل. بله سخت است از روی یقین رفتار کردن. اما همین است که انسان را از دیگر موجودات جدا کرده است. همین است که ما را از جبرئیل اشرف کرده است و همین است که عشق را پررنگ تر می کند. عشق امیر مؤمنان به خدا کجا و عشق ملائکه به خدایشان کجا؟ چگونه می توان مقایسه کرد.

 کسب یقین و روش رسیدن به یقین، چون با یقین همراه است، مورد قبول خدای متعال است. این که می گویند هر نماز باید تغییری در فرد ایجاد کند و او را با معرفت تر کند، همین است. خیلی از حرفهایم در همین جملات کوتاه، خلاصه شده است، دوست ندارم حرف هایم را گم کنید و به همین جملات اکتفا کنید. ( مقدمه ای بود، شاید الان نیاز بود بگویم!) نمی گویم اول به یقین برس بعد نماز خوان، هرگز، کلامم این است که طوری واجبات را انجام ده که متناسب با شناخت خود باشد نه ادایی برای آرام کردن نفس خود.(البته طوری که ظاهر نماز حفظ شود، منظور شرعیات است)

مثالی بزنم برای سهل در فهم، دهه ی اول محرم بود همه جا سیاه پوش شده است، اما سیاهی ای که تنها از عادت و رسم بلند شده است، سینه زدنی برای این که نفس آرام گیرد، نه برای فهم عمق واقعه. مگر می شود کسی که جایگاه حجت خدا را درک کرد، عاشورا، آرام گیرد؟ ولی امثال من طوری رفتار می کنند که با وجود عدم شناخت به چنین جایگاهی، رفتار و عکس العملم، تند تر از کسی شود که عمق جایگاه را درک کرده است، و این همان عادت و یا آرام کردن نفس است.(چه قدر در این جا حرف دارم، اما بعضی ها بدشان می آید به دستگاه امام حسین وارد شوم.)(یک سینه حرف موج زند در درون ما...)

نفاق، یعنی فاصله.(باز خیلی می شود درباره ی این جمله حرفها زد ولی...) دنیا محل نفاق و دوروییست. و راز بی پرده بودن آن عالم، در این فاصله هاست، و هر کجا که وارد شویم، ریشه را در همین فاصله پیدا می کنیم. فاصله ی رفتار از آن "من"، باعث یک نفاق خفی در فرد می شود، که این باعث، "خود درستی" یا    " خود پرستی"  در فرد می شود. یعنی، در این خیال است که درست انجام می دهد و نفسش راضی است از رفتارش. شاید همین باعث تمام بدبختی های ماست. این که افرادی ادای مؤمنان را در می آورند، و فکر می کنند که دارند به اسلام عمل می کنند، همان نفاق خفی است که در عده ای به عنوان مذهبی ها وارد شده است. خیلی دور نروید، خودمان را هم شاید شامل شود، اصلا این واژه ها آمده اند که تلنگری باشند برای ما. طوری وانمود می کنیم که ...، تنها وانمود است. اگر کسی بداند و یقین کند که بیرون از خانه اش، برف در حال باریدن است، محال است (انسان عاقل) بدون لباس گرم از خانه خارج شود. این رفتاری است که از روی یقین بلند شده است. محال است کسی به "مقامی" برسد، و نمازش مانند هم چو منی باشد. این خصوصیت مقام است، فردی که در مقامی باشد، این شأن و جایگاه برای او در تمام طول عمرش است و رفتارش به پا شده از این مبناست. اگر به مقامی برسی، دیگر چه خواب باشی و چه بیدار ذکر خدا، از لبت قطع نمی شود. این خاصیت شناخت و مقام است.

دیگر نباید جای تعجب باشد(مثلا) کسی کم گریه کند برای مصیبت ابی عبدالله. این تعجب است که زیاد گریه کنیم، اما بدون معرفت.(البته این جا بحثی آغاز می شود به عنوان حال. بحثی شیرین اما طولانی. و ای کاش می شد بنویسم)

دلم از این نفاق ها گرفته است. از این که نیستیم ولی وانمود می کنیم، و کجاست حافظ زمان، که با چنین ریا، تزویر و نفاقی به جنگ آید...!

در آخرالزمان منافق زیاد می شود... نفاق از جنس جدید!

والسلام.

قلمم را روی کاغذ گذاشتم، و آرام چشمانم را بستم و به فردایی فکر کردم که کسانی خواهند آمد که آن را بسازند...