- می خواهم بگویم، می خواهم بنویسم، می خواهم گریه کنم...! این که در مورد چی حرف بزنم یا چی بنویسم یا چرا(!)گریه کنم مهم نیست، مهم این است که شعله ای از درون مرا بی تاب می کند...

آری شعله ایست آن چه درون منست، زیرا اگر جهنمی در دلم بود، می گفتم آن چه می خواستم بگویم، می نوشتم آن چه می خواستم بنویسم، می گریستم، می گریستم برای ...؟ چی بگم...؟

- برای چی می خوای گریه کنی؟

- اول سلام، بعدشم اول در میزنن بعد میان تو!

- چشم، اما برا چی می خوای گریه کنی؟ چیزی شده مگه؟

- خب، نه...، اما نمی دونم، من فعلا یه شعله ای درونمه، میخام اونو تایپ کنم، من که نمی خام ادا در بیارم، من میخام بگم، بگم از آن چه درونمه نه آنچه دوست دارم درونم باشد...!

- این شعله چیه؟ از کجا؟، از ... چه جوری روشن شده...؟

- شعلم؟!! وقتی که فهمیدم ... فهمیدم که می فهمم، وقتی که دیدم که می بینم، وقتی که گریه کردم ازین که می ... می خندم ...!

- چی؟

- اصلا وقتی که معلم اول ابتدایی بهم "چرا " را یاد داد...!

وقتی که به مامانم گفتم: مامان؟! چرا من دماغم چاقه؟ چرا باید اول تکلیفامو بنویسم بعد برم بیرون، تو کوچه با بچه ها بازی کنم؟ چرا بزرگترا باهم دعوا می کنند؟ چرا باید وقتی بزرگترا با هم حرف می زنند من وارد حرفشون نشم؟ چرا باید دست علما را ببوسم؟

چرا باید درس بخونم؟ چرا باید موقعی که با بابام میرم جایی، کنارش بشینم؟ چرا باید از شما اجازه بگیرم وقتی میخایم بریم فوتبال؟ چرا باید برا اینکه روزه بگیرم، چاق بشم؟ چرا باید نگم به مهمونا که ...؟

چرا باید این لباسو بپوشم؟ چرا باید من تو کارام از شما مشورت بگیرم؟ چرا باید موقع جام جهانی، به خاطر امتحانام برم بخابم؟ چرا باید امشب به جای رفتم به سینما با رفیقام، بیام مهمونی؟ چرا باید رفیقم باهام این جوری رفتار بکنه؟ چرا باید موقع کارنامم شما بیاید بگیرید؟ چرا باید ...

یه عالمه چراهایی که بهش توجه نمی کنیم... این شعله موقعی روشن میشه که بگیم: "چرا؟"

- چرا بهش توجه نمیکنیم؟ مگه این همه آدم زندگی نمی کنند، مثلا بابای آرمین، بدون این که چرای کاراشون براشون مهم باشه، دارن بهترین زندگیو می کنند، الانم یه دوچرخه برا آرمین گرفتند!

- داداش جان! چه جوری بهت بگم ...؟! یکم که بزرگتر بشی می فهمی که مهم نیست رفیقت دوچرخه داشته باشه یا نه! اصلا یادت میاد حسام رفته بود یه گوشی خوب گرفته بود؟...ببین! بزرگترا براشون مهم نیست که گوشی کی بهتره...!

- پس چی براشون مهم میشه؟ سهیل جان به نظرم، شما داری اشتباه می کنی! یادت نمیاد مامان با بابا دعواش شد؟ خودت گفتی به خاطره طلاهای مامان بود! این که چرا سرویسای من قدیمی شده اما خاله مریم هرسال سرویسای طلاش، جدید میشه، میره جدید می خره؟ اینو من نگفتما، اینو خود تو گفتی! پس برا مامان و بابا این چیزا هم مهمه!

- آره!

- آره؟ پس چرا گفتی برا بزگترا این چیزا مهم نیست؟ مهم نیست که حسام گوشیشو نو کرده یا ...؟

- سامان؟! یه چیزی بهت بگم به کسی نمیگی؟

- چی؟

- قول بده بین خودمون باشه؟

- قول! مثه یه مرد پای قولم هستم! بگو!

- دور و ور ما، آدم بزرگ نیست! ما آدمه بزرگ ندیدیم!

- پس مامان؟ بابا؟ عمو امیر؟ اینا...!؟

- آره ... اینا آدم بزرگ نیستند، اینا ادای آدم بزرگارو در میارند. بابا بزرگو یادته؟ یادته یه شب از خواب پا شدیم دیدیم داره با خدا حرف می زنه؟ یادته اون شب بهمون چی گفت؟ گفت :...

- بله مامان جان؟ دارم با سهیل حرف می زنم! الان میایم...! خب چی گفت؟

- گفت: آدم بزرگ به داشتن گواهی نامه و بچه داشتن و نوه داشتن و ... اینا نیست، آدم، موقعی بزرگ میشه که روحش بزرگ بشه! آدم بزرگ یعنی، بدونی برا چی داری فلان کارو انجام می دی؟ آیا فلان کارو خدا دوس داره یا نه؟ آدم بزرگ یعنی بیشتر نزدیک خدا باشه...!

- خب پس دیدی مامان، بابا هم آدم بزرگند، اونام هم نماز می خونند، هم ...، هم تو خونمون روضه میزاریم، تو محرم هیئت میریم...! اینا مگه کارایی نیست که خدا خوشش بیاد؟

- چرا! اما ...! سامان من اگه بهت هزار تومن پول بدم، بگم بری دوتا نون برا شام الان بگیری، اما بعدشم بهت بگم برو برا خودت هم بستنی بگیر. تو بری و دست خالی برگردی، بگی: رفتم فقط بستنی خریدم و خوردم! اون وقت تو کار درستی انجام دادی؟ تو کارتو کامل انجام دادی؟ تو منو خیلی خوشحال کردی؟

- خب، باز به یکم از حرفات گوش دادم! حرفی رو گوش کردم که به نفع خودم بود، خودم حال می کردم...!

- تازه اینم از کَرمه منه که بهت گفتم بستنی بخوری، وگرنه همین کارِت منو ناراحت می کرد!... دیدی؟ دیدی بعضی از ماها چه قدر انتخابی رفتار می کنیم؟ هر چیو که حال کردیم و به نفعمون بود انجام میدیم! این چیزایی هم که گفتی ازین دستست!

- انتخابی رفتار می کنیم؟؟؟؟ بله؟! اووووومدییییییم...! پاشیم بریم!

- همیشه چرای کارهارو ازم بپرس...! اول چراییش مهمه، بعد چه جوریش! یاعلی پاشو بریم!

-----------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

* شاید یکمی براتون گنگ باشه...! 

 میدونم جای خیلی بیشتری برای کار داره! 

 یه کمی عجله داشتم، از خوانندگان عذر میخام که زود تمومش کردم! 

 در آخر امیدوارم بتونم ادامش بدم...! گفتگوی داداش سهیل و داداش سامان!