کاسیرر و کتاب افسانه ی دولت

ماکیاولی شخصیتی است که در کانون توجه عموم قرار گرفته است. این توجه به چنین شخصیتی تأثیر گذار در تحول علوم سیاسی، باعث شده است که طیف های مختلفی از مخالفین و موافقین شکل بگیرند. وجه ی نسبتا مشترک میان مخالفین و موافقین حیله گر دانستن اوست. در صورتی که کاسیرر او را مردی می داند با صراحت و ذهن باز و بدون حیله گری، این برداشت او از نامه های معروف ماکیاولی سرچشمه گرفته است. او فردی است که عقاید خود را پنهان نمی کند و اندیشه های خود را دقیق و روشن بیان می کند. شاید همین روحیه است که قضاوت درباره ی او را کمی دشوار کرده است.

در زمان قبل از قرن هفده نگاه به ماکیاولی سرسختانه و مخالفانه بوده است اما بعد از قرن هفده و در نسل های بعدی نگاه به او و لحن کلام نسبت به او تغییر می کند. به نظر کاسیرر ماکیاولی مردی درست کار و بیننده ای تیز بین و دل باخته ی کشور خویش بوده است. اشتباه کتاب دراین است که هیچ کس آن را در محیط صحیح آن به جا نیاورده است. به اعتقاد کاسیرر ماکیاولی هرگز قصد نداشته است که یک نظریه ی کلی درباره ی سیاست عرضه کند، بلکه او فقط راه و رسم و طرز اندیشه و عمل زمان خود را تصویر کرده است.

نکته ای که  درباره  ی ماکیاولی و افرادی که به شرح زندگی و نظریات او پرداخته اند،باید توجه قرار گیرداین است که کسانی که او را شرح دادند در چه فضا و محیط تاریخی قرار داشته اند و مهم تر پیشینه ی خود ماکیاولی چه بوده است. کاسیرر معتقد است در قرن نوزده دو عامل در تغییر نگرش به ماکیاولی سهیم است، اول قدرت عقلی و قدرت اجتماعی است. با افزایش فعالیت های عقلی و تجربی و از طرف دیگر نیرومند شدن ناسیونالیسم به عنوان عامل جنباننده ی زندگی سیاسی و اجتماعی اهمییت نظریات ماکیاولی بیشتر شد.

نگاهی که کاسیرر با ظرافت به آن اشاره می کند این است که ، ماکیاولی به عنوان تاریخ نویس، شرح وقایع می کرد اما برداشتش از وظیفه ی تاریخ با مورخین دیگر متفاوت بود. او در تاریخ به دنبال جنبه های خاص و دوره های خاص تاریخی نبود او به دنبال جنبه های تکرار شدنی تاریخ بود. شیوه ی بحث او در تاریخ کلی است و او معتقد است تاریخ همیشه تکرار می شود. او به دنبال قواعد کلی برگرفته از  از تاریخ و سیاست گذشته بود. لذا کتاب شهریار برای دوران خود نبوده بلکه برای جهان نوشته شده است. او برای قواعد خود از تجربه ها و نظام فکری خود کمک گرفته است. برای فهم انگیزه ی کتاب تنها فهم نظام فکری او کافی نیست بلکه پیشینیه ی تاریخی او و کلیات نظام فکری و تجربی او می تواند کمک شایانی به ما کند.

نکته ی قابل تأمل در این است که ماکیاولی در زمان خود علوم جدیدی را آغاز کرد و این تازگی و فهم این تازگی باید بحثی تحلیلی از اندیشه ی قرون وسطی شکل بگیرد و درک شود.

تغییر نگاه از تغییر اصل گرفته می شود. اصلی که در قرون وسطی خدا بود اما در این جا بحثی از رتبه و ارزشی به میان نمی آید. همه ی قواعد چه در قدرت و چه در اجتماع و چه در حرکت ابدی و دگرگون ناپذیر است. این همان تحولی است که کاسیرر بیان می کند. این نوع نگاه صحنه ی زمینه ی سیاسی و فکری کلی ماکیاولی را تشکیل می دهد.

نکته ی دیگر علاقه ی ماکیاولی به سزار بورژیاست. او سزار را نه به عنوان سزار بلکه به خاطر ایجاد ساختمان دولت جدید علاقه داشت و به او احترام می گذاشت. فهم نظریات ماکیاولی علاوه بر فهم نظرگاه سیاسی او باید به نظرگاه فلسفی او توجه شود. نقشی که او به دین می دهد و اعتقادی که او به سلسله مراتب و حکوت الهی دارد باید مورد بررسی قرار گیرد. او دیانت را، با توجه به اندیشه ی آن موقع، رد می کرد اما غرض او این نبود که دیانت را از سیاست جدا بداند، بلکه دین را از عناصر ضروری زندگی اجتماعی انسان می دانست. دیانت به خودی خود هدف نیست بلکه ابزاری است در دستان فرماندهان. دین خوب تنها دینی است که نظام خوب پدید آورد.

هورکهایمر و کتاب سپیده دمان فلسفه ی تاریخ بورژوایی

امکان پذیری علم سیاست که اصولش با فیزیک و روان شناسی جدید همخوان باشد، از شایستگی های ماکیاولی است.

از مواد علم ماکیاولی روزگار گذشته است.او توانسته ما نظاره بر رویدادهای سیاسی مهم و مختلف، تدوین قانون مندیهایی را امکان پذیر کند. او توانست رخدادها را به صورت همگون مطرح کند. او این همگونی را در نظریه ی دگرگون ناپذیری سرشت بشر تکمیل کرد. لذا با این قواعد و قانون ها می توان صورت های مختلف جمهوری را پیش بینی کرد و بتوان فرآیندی را در نظر گرفت.

سیر حکومتی را این چنین شرح می دهد، شکل آغازین حکومت سلطنت است، فردی دیکتاتور و پادشاهی با توجه به قدرت نظامی و ثروت زیاد، به حکومت می رسد. نسل بعدی که از خاندان این پادشاه باشند و طبق اصل وراثت عمل کنند، مقطعی می شود بر سلطنت جباریت و خوش گذرانی، و همین امر باعث سرنگونی حکومت می شود و این جاست که حکومت دموکراسی می گیرد. این حکومت نمی تواند به مدت زیادی سرپا قرار بگیرد و دوباره فردی دیکتاتور اقدام به حکومت جدید می کند و دوباره سیر ادامه می یابد.

تنها معیار ارزش طبیعی و بدیهی ماکیاولی این است که او خواستار قدرت و عظمت و استحکام نفس دولت بورژوایی است.

مهمترین دستاورد نظریه ی او، دریافتن این که سعادتمندی جمع به تکامل مناسبات اجتماعی، به نابودی موانع گسترش توانییهای بورژوایی در تجارت و صنعت و به حرکت آزاد نیروهای اقتصادی وابسته است و این تحول جامعه تأمین نمی گردد مگر بدست قدرت دولتی نیرومند.

از دیدگاه  هورکهایمر، ماکیاولی با توجه به نگرش فضیلت توانسته است که به اصلی برسد و آن اصل این است که هدف وسیله را توجیه می کند. او به این خاطر از نجیب زادگان دل رنج است که آنان مخالف و مانع هرگونه پیشرفت بورژوایی هستند. شکل مناسب دولت هنگامی است که فضیلت ها مورد پیشرفت قرار بگیرد. البته این هدفی که مد نظر ماکیاولی است تحقق و نگاهداری دیرپای دولتی نیرومند و با تمرکز در مقام شرط رونق بورژوایی است. او با پیروی این خدف،  دین و اخلاق را تفسیر می کند. با این نگاه می توان هر چه ما را به هدف نزدیک می ند را توجیه کند، چه ریا باشد و چه صداقت... . ماکیاولی خواهان این است که آن چه انسان ها در گذشته یکسری کارهایی را غریزی برای بقا و لقاء هدف انجام می دادند، اکنون آن ها را آگاهانه انجام دهند.اما نقدی که هورکهایمر بیان نی کند بر عدم دقت در اصل کاربرد این ابزارهاست. او یکسری عوامل را که توانسته است جامعه را به عروج ببرد را، به طور قانون مند بیان کرده است و آن را جدا از اخلاقیات و ... قانون کرده است.

 

(درس: نظریه های جامعه شناسی 1  -  استاد: اعتمادی فر)

 

نوشته شده در تاریخ: 17/7/91