پرسش از علم

وقتی بخواهیم یک علم را از بیرون به آن نگاه کنیم چند وجه و چند سؤال برای ما بوجود خواهد آمد که علم پیش از شروع شدن باید بدان پاسخ دهد.

اولین سؤالی که باید پرسید، سؤال از موضوع است. موضوع علم چیست؟ چه چیزی و چه موضوعی سبب می شود که مسائل علم حول محور آن شکل بگیرد؟ این جاست که صحبت از موضوع به میان می آید. ذیل موضوع علم چندین سؤال طرح می شود از جمله؛ آیا موضوع واقعیست؟ موضوع چگونه اثبات می شود؟ جنس و فصل موضوع چیست؟ شرح درست و تبیین دقیق موضوع این کمک را خواهد کرد که علم جایگاه و شأنیتش مشخص گردد و مسائل علم جای خود را پیدا کند. اگر قرار باشد علم احوال و ابعاد موضوع را بررسی کند، قطعا شفاف شدن موضوع به درست مطرح شدن مسائل علم منجر خواهد شد.

اکنون سؤال دیگری که می بایست مطرح کرد، تعریف این علم است. شما از علم و موضوع خود چه تعریفی دارید؟ صحبت از اهمییت فهم چیستی و چرایی صحبت از چیستی یک مقاله ی دیگری را می طلبد، اما تا مسئله و موضوع چیستیش مشخص نشود، صحبت از آن بی فایده است.بعضا اتفاق می افتد که ابهام در یک لفظ سبب شده، مسیری غلط در یک علم پیش رود. متفکرین باید خود را در تعریف خود محدود کنند و خود را تابع تعاریف خود بدانند.

و سؤال آخر که در این مقاله بدان می پردازیم، سؤال از غایت علم است. این علم چه کارکردی و چه هدفی را دنبال می کند؟ اگر هدفی برای علمی مشخص نشود نمی توان درک کرد که آیا علم در مسیر خود حرکت کرده است؟ آیا علم کارکرد خود را داشته است؟ آیا مسائل علم در پی کسب هدف بوده اند؟

این پرسش ها را می توان مبنایی ترین پرسش ها از علم دانست، و اگر پرسش ها پاسخی به خود نگیرند و یا با پاسخی ناقص رو به رو شوند، فرزند معلولی به نام علم شکل می گیرد که ممکن است تا قرن ها انسان را از واقعیت دور کند. به همین خاطر است که متفکرین در سنت خود برخود لازم می دانند که حداقل این پرسش ها را پاسخ دهند. اگر بخواهیم عمده ی اختلافات بین متفکرین در داخل علم را ریشه یابی کنیم، ناشی از تصور ماقبل از آن علم است. چه طور می توان بدون پاسخ به این پرسش ها پویایی یک علم را ادعا کرد. علم هنگامی پویا است که در چارچوب موضوع و غایت و تابع تعریف خود پیش رود.

اکنون در انتهای این مقاله، می خواهم نگاهی به علم جامعه شناسی داشته باشم، که به تبع قاعده ی کلی ذکر شده، این علم نیز باید به این سه پرسش پاسخی مناسب دهد. اگر پاسخ به این سه پرسش تابع قرارداد متفکرین کلاسیک خود باشد، این اجازه برای هر متفکری وجود دارد که علمی را بنا کند، زیرا در نگاه جواب خود تفاوت قائل است و قرارداد متفکرین کلاسیک را نمی پذیرد. اما اگر علم را از ساحت عالم جدا کنیم، علم، موضوع و غایت خود را اثبات می کند، این عالم است که باید خود را تابع قواعد بیرون علم کند. توضیح این مسیله هدف نویسنده در این مقاله نیست، آن چه می خواهم در انتها بدان اشاره کنم، مسئله ای است که با انقلاب اسلامی قوت گرفت و یا شاید بوجود آمد، آن هم ایجاد علوم انسانی اسلامی و در این فضا، علوم اجتماعی اسلامی است.

آیا باید به مسلمین اجازه داد که در مسائل علم اجتماع و جامعه شناسی وارد شوند؟ اصلا آیا می توان ورود جریان فکری ای را در داخل یک علم محدود کرد؟ قطعا مسلمانان چه در سیر بر علم و چه در سیر در علم جامعه شناسی و علم الاجتماع، پاسخ هایی را دارند که می بایست مطرح شود و نقد شود تا ابعاد مختلف آن بررسی شود. بی معنا کردن علوم اجتماعی اسلامی ساده ترین راهی است که در اختیار فرد وجود دارد و می توان این امر را خیانتی به آن علم دانست، زیرا قطعا افرادی با هر مذهب و گرایشی پاسخی را در باب پرسش های برون علمی و پرسش های درون علمی، دارند، که ادب علمی حکم می کند که پاسخ ها را شنید و پاسخ ها را بررسی کرد و این به نفع خود علم است. مقاله را کوتاه می کنم، اما این نوع نگاه به علم را مجددا تأکید می کنم که باید جدی گرفت و می بایست بر این اساس علم را در ذهن نقش بست و قطعا کیفیت پاسخ ها باید سنجیده باشد.

سیدحسین امین جواهری

28/آبان/1393