مصدق

(اول نوشت: این نوشته بعد از برنامه ی انجمن اسلامی دانشگاه تهران نوشته شده است، که در پوستر این برنامه، دکتر مصدق، به عنوان نماد مبارزه با ضد اسکتبار معرفی شده بود)

قصد نگارنده در این نوشته این نیست که به تحلیل نماد شناسی بپردازد و فرق میان نماد و نشانه و یا سخن از افلاطون و تاریخ نماد شناسی داشته باشد. که البته در مقدمه ی این نوشته باید بدانیم که، نماد به چیزی درون خود ارجاع می دهد ولی نشانه به چیزی خارج از خودش ارجاع می دهد. لذا نماد سخن از یک الگویی در درون است.

وقتی یک اجتماعی برای خود الگو و نمادی انتخاب می کنند برای مفاهیم و مواضع خود افق سازی می کند. نویسنده در ارتباط با نمادین شدن دکتر مصدق در مبارزه با استبداد و استعمار چند خطی درباره ی ایشان نوشته است تا بماند در تاریخ این بستر علمی و دانشگاهی تا آیندگان این را تصور نکنند که گذشتگان جاهلان عصر خود بودند بی آنکه خود بدانند.

هستند و خواهند بود افرادی که یا خودآگاه و ناخودآگاه از جهل و نادانی، استفاده ی شخصی یا سیاسی و به تعبیری سوء استفاده می کنند. تا جایی که واقعیت را آن گونه متصور می شوند که خود خواهند نه آن گونه که هست. و این مسئله افرادی که به دنبال حقیقت نیستند را با خود همراه می کند و این گونه جریانی از نادانان به راه می افتد تا به دیگران بفهمانند آن چه خود تصور می کنند و واقعیت می پندارند.

بعد از این مقدمه پرداخته شود به تبیین شخصیت دکتر مصدق، به این خاطر که در تاریخ سرگذشت ایران که با توجه به پشتوانه ی دینی این ملت، همیشه استکبار ستیزانه و ضد استبداد بوده است، جایگاه ایشان فهم شود، که البته فهم جایگاه ایشان این کمک را خواهد کرد که دیگر به دیگران اجازه داده نشود تا تاریخ را آن طور که منافع شخصی و سیاسی خود است تقریر کنند بلکه این آگاهی از تاریخ، آن ها را سبب شود تا به خبط و جسارت خود پایان بخشند.

مطالعه ی سرگذست دکتر مصدق و رفتارها و کنش های ایشان در مناسبات مختلف سیاسی وقت، ما را در فهم شخصیت ایشان کمک خواهد کرد. مواضع و رفتارهایی که یک فرد در دوره های مختلف و شرایط مختلف سیاسی داشته باشد، گواه خوبی است برای فهم روحیات و رویکردهای فرد، مثلا استانداری فارس در شرایط حساسی که انگلستان جنوب ایران را تحت سلطه ی سیاسی و نظامی در آورده بودند و حمایت های دو طرفه ی مصدق و انگلستان از یکدیگر و بیان تعابیری تعجب برانگیز مستر نورمان که به دنبال غارتگری منافع ایران بود، از رضایت کامل مدیریت و حکومت معظم له (مصدق) سخن گفتن و از حمایت های انگلستان برای استانداری ایالت آذربایجان، همه ی این ها نشان دهنده و روشن شدن شخصیت ایشان است. متأسفانه مجال نیست که جزئیات تاریخ شفاف شود ولی اشاراتی برای درک خلاصه ای از شخصیت ایشان کافی است. در واقعه ی قهر رضاخان و کناره گیری از حکومت و تلاش شهید مدرس برای ایجاد حکومتی ضد استبدادی ، عملکرد و کنش های دکتر مصدق گواه این است که مصدق نه از سلطنت رضاخان بلکه از سیاست های رضاخان نیز حمایت می کرده است.

رضاخان که جنایت‌های وی در تاریخ کشور ماندگار و مشهود است، اینگونه مورد عنایت مصدق قرار می‌گیرد:
«... ما نسبت به آقای رضاخان پهلوی، بنده نسبت به شخص ایشان علاقه‌مند هستم و ارادت دارم ... بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رییس الوزراء رضا خان پهلوی نام، در این مملکت باشد. برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش می‌خواهم و حقیقت از پرتو وجود ایشان، ما در ظرف این دو سه سال اینطور چیزها را داشته‌ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده. (موازنه منفی ، کی استوان)

در سمت های مختلف سیاسی دکتر مصدق، ما، با استعفاها  و قهرهای زیاد و حتی رد پایی از ترک محل خدمت  رو به رو می شویم، رجوع کنید به دوران وزارت مالیه یا در دوران رضاخان و یا در دوران نمایندگی مجلس به خاطر ممانعت از دسترسی او به پرونده ای. این روحیه ایست که در مناسبات مختلف سیاسی شاهد هستیم. صحبت های دکتر امینی از بستگان نزدیک مصدق و وزیر کابینه ی او، ما را در درک شخصیت ایشان بسیار کمک می کند. (علی امینی در خاطرات خود می نویسد : دکتر مصدق سه اسلحه خصوصی داشت یکی عصا .. که بلند می‌کرد، دیگری مبالغه در نشان دادن ضعف و بیماری ... اسلحه دیگر او گریه بود که به وسیله آن مردم را به رقت می‌آورد و به دنبال خود می‌کشید. - خاطرات علی امینی ، به کوشش حبیب لاجوردی)

تقابل مصدق و شهید مدرس و حمایت از رضاخان و مهریان و مردمی دانستن شاه از رویکردهایی بود که دکتر مصدق پیش گرفته بود. (در مجلس ششم هنگامیکه مصدق با اعتبارنامه یکی از نمایندگان مخالفت می‌کند، شهید مدرس (ره) در حین دفاع از آن نماینده در خصوص مصدق می‌گوید: «سیاست، علمی است مانند علوم دیگر و هر مرد سیاسی باید آنرا طی کند و یکی بعد از دیگری آن مدارج را بپیماید. پایه و کلاس اول سیاست، عوام‌فریبی است و من با نبوغ و دهایی که در آقای مصدق السلطنه سراغ دارم یقین دارم که ایشان همیشه در کلاس‌ اول سیاستمداری خواهد ماند و به کلاس دوم هر گز ارتقا پیدا نخواهد کرد. عمر من کفاف نمی‌دهد ولی مردم ایران و شما نمایندگان ملت بیست سال بعد از این خواهید دید که این مصدق‌السلطنه در همان کلاس اول باقی است و آنروز تصدیق خواهید کرد که سید حسن مدرس در شناختن مصدق السلطنه اشتباه نکرده است - خط سازش ، مجتبی سلطانی ، سازمان تبلیغات اسلامی)  

بحث بسیار است و خاضعانه خواسته می شود که بروید تاریخ را مطالعه کنید و بدانید آن چه باید از سرگذشت اشخاص بدانید. در این جا تنها می توان اشاره هایی داشت که هرچند ناقص است اما نقاط عطفی است که باید بیشتر متوجه خوانندگان شود.

فعالیت های دکتر مصدق در مجلس چهاردهم کمک بسیاری به مانع شدن از قراردادهای استعماری با شوروی و آمریکا شده است، البته پشتوانه ی  این ممانعت از قراردادها، انگلستان نقش مهمی داشت که بازیگری هم چون مصدق توانست به خوبی نقش خود را بازی کند. یکی از سکانس هایی که دکتر مصدق از منافع انگلستان حمایت جانانه ای می کند در مجلس پانزدهم و قرارداد گس گلشائیان است. که ای کاش می شد جزئیات را در این نوشته آورد.  این قرارداد که نیازمند تصویب مجلس بود با مخالفت اقلیتی 5 نفره همراه شد. (در اینجا اقلیتی 5 نفری با اقدامی زیرکانه و جالب به مقابله بر‌می خیزند. حسین مکی‌، آزاد، حائری‌زده ، دکتر بقایی و رحیمیان که از نمایندگان مجلس بودند با سخنرانی‌هایی که عامدانه بصورتی بسیار طولانی و همراه با اطناب طراحی شده بود همه وقت روزهای باقیمانده مجلس پانزدهم را گرفتند و با انقضای مجلس پانزدهم انگلیس و شاه موقتا ناکام ماندند.)

 آیت الله کاشانی که در تبعید و در شرایط سختی به سر می بردند، این اقلیت 5 نفره را مجبور کرد برای عدم تصویب آن در مجلس، به سراغ دکتر مصدقی بروند که در دوران بازنشستگی سیاسی قرار داشت و در احمدآباد استراحت می کرد، اما با واکنش سرد مصدق رو به رو می شوند و دکتر مصدق به یکسری تغییرات خرد و ناچیز در این قرار داد اکتفا می کند، قراردادی که سود انگلستان ذات این قرار داد بود.( اصلاحاتی بسیار جزئی مانند اینکه سهم ایران بجای اسکناس بصورت‌ طلا داده شود دعوت نمود!‌)

خوشبختانه اسناد این موضعگیری پدر نهضت ملی!‌ موجود و غیرقابل انکار می‌باشد. در اسناد بدست آمده از منزل ریچارد سدان جاسوسخانه انگلیس که در سال 1330 به دست مردم ایران کشف شد ـ سندی مربوط به معرفی مصدق می‌باشد. در این سند پس از ذکر بیوگرافی و معرفی مصدق به عنوان یکی از ملاکین ثروتمند تهران می‌خوانیم:
«... بطور خصوصی به دکتر علوی گفته بود که بی‌نهایت مشتاق تصویب لایحه الحاقی است». (نفت و نطق مکی ، امیرکبیر)

و یا اختلافی که مصدق بعد ها با این افراد اقلیت پیداکرد بر سر چه مسئله ای بود.

بخوانید دوران نخست وزیری مصدق را، انتخاب کابینه اش که دکتر سنجابی  از رهبران جبهه ملی و از یاران مصدق در این باره سخنانی می گوید (دکتر کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی و از یاران مصدق:
« .... در کابینه اول مصدق ، خود او آشکارا به ما می‌گفت : آقا ! ما باید از اینها برای پیشرفت کارمان استفاده کنیم . یک عده‌ای از افراد را که جزء مبارزین و مجاهدین آزادیخواهی و وطن دوستی نبودند و حتی شهرت خوبی هم نداشتند یا مشکوک و متهم بودند به اینکه ممکن است ارتباطی با خارجی‌ها داشته باشند [را] وارد کابینه کرد ... - روحانیت و نهضت ملی شدن نفت ، انتشارات دارالفکر و خاطرات دکتر کریم سنجابی ، صدای معاصر)

 ، از احمد متین دفتری بدانید، داماد دکتر مصدق. دامادی که در دامن انگلستان رشد کرد و مشخص شد جاسوس انگلستان است،  اما با حمایت های قبیله ای دکتر مصدق رو به رو شد و ...

  این تنها بخشی از عملکردهای این شخصیت محبوب برخی هاست که متأسفانه جهل برخی ها به رونق بازار آنان کمک بسیاری کرده است، عملکردی که گاها در تحلیل شخصیت ایشان نادیده گرفته می شود.

در انتهای این نوشته بپردازیم به گفته ای از امام خمینی که نماد به حق استبداد ستیزی و استکبار ستیزی است. البته قبل از آن متذکر می شویم که نمادسازان بدانند که با نماد ساختن افراد نشان از هویت خود می دهند و بدانند که این نمادها روزی علیه آن ها و هویت آنان بلند خواهند شد.

امام خمینی:

«اولش هم وقتی مرحوم آیت‌الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند می‌کنند و [با آنها]‌ صحبت کرد. اینها این کار را کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را آیت‌الله گذاشتند. این در زمان آن [مصدق]‌ بود که اینها  فخر می‌کنند به وجود او. او هم مسلم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زده‌اند و به اسم آیت‌الله توی خیابان‌ها می‌گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست. این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی بر اسلام می‌زد»

«ما چقدر سیلی از این ملیت خوردیم، من نمی‌خواهم بگویم که در زمان ملیت، در زمان آن کسی که این همه از آن تعریف می‌کنند چه سیلی به ما زد آن آدم»