رساله اول: العلم

المنظق مظفر

تقریر1 

تمهید

بخش اول: منظور از العلم در کتاب، علم حصولی است.

بخش دوم: تفاوت های علم حضوری و علم حصولی از دیدگاه مظفر:

علم حصولی: حضور صوره المعلوم عند العالم، اما علم حضوری: حضور نفس المعلوم بوجوده الخارجی العینی للعالم.

علم حصولی: وجود علمی غیر از وجود عینی است، اما علم حضوری: وجود علمی همان وجود عینی است.

علم حصولی: ینقسم الی التصور و التصدیق، اما علم حضوری: لا ینقسم الی التصور و التصدیق

علم حصولی: قابل صدق و کذب است، اما علم حضوری: غیر قابل صدق و کذب است (اشکال وارده بر مظفر توسط آقای فیاضی)

{نکته 1: اشکال آقای فیاضی: فرق اصلی علم حضوری و حصولی: خطاپذیر نبودن علم حضوری و خطاپذیر بودن علم حصولی است.که توسط آقای مظفر بیان نشده است! * در رد این اشکال، مظفر معتقد است علم حضوری در منطق حضور ندارد: شواهد گفتاری وی: یک، قوانین منطق برای جلوگیری از ورود خطای وهم و خیال وضع می شود. (عدم ذکر حس) دو، العلم الحضوری، کعلم النفس بذاتها و بصفاتها القائمه بذاتهاو... فلا تدخل فیه الابحاث الآتیه فی الکتاب...! در تعریفی که از منطق می دهند، خود دلیل بر جلوگیری از خطاست و خطا در جایی تحقق پذیر است که قابل صدق و کذب باشد و عدم بحث از چیزی در منطق یعنی عدم دخالت در صدق و کذب مفهوم و یا عدم قابلیت صدق و کذب است.}

* تعریف علم حضوری: علم به واقع بدون واسطه و بدون مفهوم - علم حصولی: علم به واقع از طریق مفهوم

بخش سوم: اقسام علم (حصولی) از دیدگاه مظفر:

حس : حواس پنجگانه، حس النفس باالاشیاء التی تنالها الحواس الخمس، مثلا: شنیدن و...

هذا اول درجات العلم، هو رأس المال لجمیع العلوم (وجه اشتراک انسان و حیوان). (علم جزئی، من فقد حسا فقد علما - الشئ ما لم یتشخص لم یوجد) مفهوم کلی تنها در ذهن است.

* تبین 1: همانطور که مطرح شد(نکته1) - حضوری بودن علم حسی (بیان ادله ی آن در سؤال 1)-، لذا بر مطرح کردن علم حسی در اقسام علم حصولی اشکال وارد است.(اشکال اول)

سؤال 1: چرا علم حسی علم حضوریست؟

ج: زیرا،

اول: خطاپذیر نیست. (وضع علم المنطق: تنظیم تصرفات هذه القوه خوفا من تأثیر الوهم و الخیال علیها.)

دوم: یکی بودن وجود علمی و وجود عینی. این مورد نیازمند استدلال است. برای درک این استدلال، می توان لمس کردن چیزی را تجربه کرده و آن هنگام است که وجود علمی و وجود عینی را درک کرده.

سوم: مظفر علم حسی را رأس المال می داند و این رأس المال بودن، برای رسیدن به واقعیت های دیگر، نیازمند خطاناپذیریست، زیرا که اگر سرچشمه ی علوم، همراه با خطا باشد، نمی توان معیاری را برای صیحیح بودن علوم پیدا کرد و به پشتوانه ی رأس المال است که علوم پامی گیرند.

شبهه1: گاهی اوقات دیده می شود که درک علم حسی را بدون تفکر قائل نیستند، و بیان می کنند که علم حسی به خودی خود دارای درکی خالص نیست، و باید همراه یک مسیر تفکر این درک را بررسی کرد، برای جواب و حل این شبهه، لازم به ذکر است، که در ادامه مظفر تفکر را تعریف کرده و بیان نموده که تفکر یعنی حرکت از معلومات برای رسیدن به مجهولات، اگر بنا باشد، برای رسیدن به علم حسی، که رأس المال است، نیازمند معلوماتی بودیم، دیگر این علم و درک، رأس المال نیست، زیرا که خود نیازمند معلوم دیگری است.

شبهه2: مسئله ی دیگری که مطرح می کنند این است که، با توجه به عبارتی در منطق مظفر، می توان فهمید که علم حسی در نگاه مظفر علم حضوری نیست، و با در نظر گرفتن این عبارت این شبهه را مطرح می کنند. حضور نفس المعلوم بوجوده الخارجی العینی للعالم، این عبارت در بیان تفاوت علم حصولی و حضوری ذکر شده است. از این عبارت می توان فهمید که یکی از نشانه های علم حضوری حضور نفس المعلوم بلکه وجود خارجی عینی معلوم نزد عالم است. یعنی اگر بیان می شد که وجود علمی و وجود عینی یکی باشد، این تنها لازم نیست، بلکه باید خود وجود در نفس معلوم نیز حاضر باشد. در حس بینائی جدای از این که وجود علمی و وجود عینی یکی است، اما باید در نظر گرفت، که نفس معلوم، یعنی وجود خارجی عینی آن در نفس عالم حاضر نیست، لذا یکی از شروط علم حضوری را نداشته و نمی توان گفت که علم حسی علم حضوری است. برای جواب این شبهه باید متذکر شد که ... (جوابی برای رد این شبهه پیدا نکردم...)

شبهه3: شبهه ای دیگر که مطرح می شود این است که، با وجود خطاهایی که در علم حسی است، برای مثال خطای در فهم دو خط موازی و ...، چگونه عصمت علم حسی توجیه می شود. برای جواب این شبهه، باید دقت شود که خطا در مسیر تطبیق است نه در درک واقع. وقتی انسان واقعی را از طریق علم حسی مشاهده می کند، واقع را همان گونه که هست، می بیند، اما در این که این مشاهده، مطابق با واقعی دیگر به نام موازی هست یا خیر، خطا رخ می دهد، به عبارتی خطا تنها در تطابق و در مسیر تفکر صورت می گیرد.

شبهه4: با توجه به این که افرادی یک واقعیت را مشاهده کرده، اما برداشت های متفاوتی از واقعیت مطرح می شود، مثلا، مشاهده ی یک تصویر اما تفاوت دیدگاه درباره ی رنگ های آن، با این وجود این اختلاف اگر با مبنای عصمت علم حسی باشد، باید نتیجه گرفت که واقع یکی نیست، زیرا علم حسی معصوم افراد واقع را چند چیز می بینند و واقعیت غیرثابت و متفاوت و نسبی است. گاهی در جواب این شبهه مطرح می شود که قوه ی درک افراد ناقص بوده و قوه ی سالمه افراد باید معیار درک واقع باشد، که سؤال دیگری مطرح می شود که معیار قوه ی سالمه در چیست؟ مگر می توان معیاری برای آن پیدا کرد؟ مثالی برای درک شبهه می توان زد، اگر انسانی فرد دیگری را و یا چیزی را مشاهده کرد و آن موجود را با تمام اعراض آن مشاهده کرد، و پی به این برد که از آن موجود سه موجود یک شکل دیگری هم هستند(مثلا هنگامی که فرد دچار سرگیجه می شود) این سؤال مطرح می شود که با توجه به این که واقعیت یک چیز است، اما علم حسی او سه موجود را می بیند، این دو گزاره چگونه با هم جمع می شود؟ و آیا با توجه به اختلال حواس بوجود آمده در برخی افراد، راه رسیدن به واقعیت آن ها چگونه خواهد شد؟ چگونه آن ها از واقعیت می توانند درک صحیحی داشته باشند، با توجه به این که علم حسی افراد علمی است حضوری؟ جواب ... (جوابی برای رد این شبهه پیدا نکردم...)

* تبین 2: تنها حواس پنجگانه رأس المال نیست، زیرا رأس المال علوم، حواسی است که اعم از حس ظاهر و باطن باشد. بنابراین حس باطن در گفتار مظفر مغفول واقع شده، حواس باطنی مثلا علم انسان به خود و یا حب خود به شئ و ...! - وجدانیات-(اشکال دوم)

***اگر نظر مظفر مبنی بر حصولی بودن علم حسی باشد:

1) «و علم المنطق وضع من بین المعلوم لأجل تنظیم تصرفات هذه القوه خوفا من تأثیر الوهم و خیال علیها و من ذهابها فی غیر الصراط المستقیم لها...» با توجه به این درک واقع از طریق مفهوم صورت می گیرد پس در لم حسی هم باید مظفر در تأثیر بر عقل خوف می داشت و در این عبارت بیان می کرد.

2) خیال به معنی یحفظ فی الذهن من صور المحسوسات بعد زوال الاتصال بالمحسوس الخارجی. متخیله یعنی، التی تسمی متصرفه أیضا. اگر علم حسی حصولی باشد.

3) بیان رأس المال بودن برای علم حسی، به دلیل این که علم حسی علمی حصولی است و درک واقع از طریق مفهوم، باید توجه داشت که علمی رأس المال است که خطا در آن نباشد. و بیان رأس المال بودن برای علم حسی کاری خلاف مبناست.

*** اگر آقای مظفر علم حسی را علم حضوری بدانند:

1) اشتباه در بیان اقسام علم حصولی و بیان علم حسی جزء آن.

2) رد اشکال آقای فیاض، زیرا وجود عبارت محفوظه پیش فرض گرفتن یک مرحله بایگانی است.

* تبین 3: (درظاهر) سلسله وار بودن هر کدام از اقسام علم به خاطر لفظ ثم. در معنای ثم، انفصال و مرتبه ای بودن اقسام مد نظر است. (نقد و بررسی این عبارت در تبیین 6)

خیال : ثم تترقی مدارک الطفل فیتصرف ذهنه فی صور المحسوسات المحفوظه عنده، فینسب بعضها الی بعض (تصور جزئی)، مثلا: مقایسه بین دو شئ! و... (وجه اشتراک انسان و حیوان).

{ نکته 2: در علم خیال، آفرینش و سازندگی وجود دارد(یؤلف بعضها من بعض تألیفا قد لا یکون له وجود فی الخارج)، به تعبیر آقای غرویان.}

*تبین 4: اشکالی را آقای فیاضی در این قسم مطرح می کنند که، آقای مظفر خلط خیال و تخیل کرده است.( حرکت از حس بدون واسطه به تخیل و عدم در نظر گرفتن خیال و بایگانی. )

رد این اشکال: بیان محفوظه در عبارات مظفر، محفوظه اسم مفعول و عدم قرینه، دلالت بر حال. لذا: علم خیال از دیدگاه مظفر: حفظ + تصرف و اعتقاد مظفر بر حضوری بودن علم حسی.

وهم : ثم یتوسع فی ادراکه فیدرک المعانی الجزئیه التی لا ماده و لا مقدار، مثلا: حب أبویه له و ... (وجه اشتراک انسان و حیوان).

سؤال2: چگونگی فهم رأس المال بودن حس برای علم وهم؟

ج1: فرآیند رسیدن به علم وهمی:

حس باطن

خیال

عقل

حس ظاهر

عقل

وهم

علم حضوری به محبت خود

برداشت تصویر جزئی از حس

برداشت تصویر کلی و مفهوم سازی

مشاهده و درک حسی از اثرات محبت

مقایسه مفهوم با رفتار و اثرات محبت فرد

فهم محبت پدر به فرزندش

* تبین 5: بنابر جواب سؤال 2، علم وهمی جدای از علوم دیگر نیست، بلکه ترکیبی از اقسام دیگر علم است.

عقل : و ینزع المعانی الکلیه من الجزئیات التی ادرکها، فیتعقلها و یقیس بعضها علی بعض، هو العلم الاکمل الذی کان به الانسان إنساناً. (وجه تمایز انسان و حیوان)، فیدبر بها دفه مدرکاته الحسیه و الخیالیه و الوهمیه.

* تبین 6: خلط عقل در خیال، با توجه به ثم (تبین 3) زیرا در قیاس و لازمه ی قیاس خلط عقل و خیال است! بر ذکر ثم و بیان مثال هذا اطول من ذاک، اشکال وارد است. زیرا در فهم مقایسه نیازمند مفهوم سازی عقل هستیم!

جواب اشکال: ثم و هذا اطول من ذاک. در این جا هذا، مشارالیه جزئی و عدم حکم عقل، بلکه تصرف در جزئی است و خلط عقل و خیال نشده است.

رد این جواب: جزئی بودن موضوع دلیل بر عدم حکم عقل نیست! سیر از کلی به جزئی است! لذا اطول یا محمول گزاره، محمول کلی است. بنابراین عقل در قیاس ورود می کند. مانند، زید انسان است. انسان ناطق است، در نتیجه، زید ناطق است. در این جا شاید موضوع جزئی باشد، اما قیاس شکل گرفته است.

گفته ای دیگر درباب این که این خلط عقل و خیال خلاف مبنای آقای مظفر نیست: با توجه به مبنای مظفر، وی عبارتی را در قسم عقل می آورد که دلیل بر عدم انفصال این اقسام است و ثم را به عنوان انفصال نمی گیریم! با وجود این قرینه، فیدبر بها دفه مدرکاته الحسیه و الخیالیه و الوهمیه! این عبارت یعنی با مبنای مظفر اقسام از یکدیگر منفصل نیستند. .

بخش چهارم: وضع علم المنطق: تنظیم تصرفات هذه القوه خوفا من تأثیر الوهم و الخیال علیها.

تعریف العلم

بخش پنجم: أن الادراک أو العلم إنما هو انطباع صور الأشیاء فی نفسک، کما حضور صوره الشئ عند العقل. لذلک العلم، حضور صوره الشئ عند العقل.

 

* شاید مهم ترین بحثی که در علم حسی است، این باشد که گزاره های حسی، صادق اند و نمی توان آن ها را از حیطه علم خارج کرد، زیرا شأنیت صدق و کذب دارند و دارای خبری از واقع هستند، چه از طریق مفاهیم و چه بدون مفاهیم، اما این گزاره ها همیشه صادق هستند.